زمانی که جسیکا ۴ ساله بود پدرش را در حمله ۱۱ سپتامبر از دست داد. از فردای آن روز مادر متوجه تغییرات واضحی در دخترش شد.
او گوشهای مینشست و با کسی حرف میزد و بازی میکرد. وقتی مادر از پرسید که با چه کسی حرف میزند جسیکا پاسخ داد که پدرش است. ابتدا مادر این موضوع را طبیعی تلقی میکرد و معتقد بود فقدان پدر برای جسیکا سخت است و او اینگونه نبود پدر را برای خود جبران میکند اما چندی بعد به تعداد کسانی که جسیکا با آنها حرف میزد افزوده شد و وقتی مادر از او میپرسید که با چه کسی صحبت میکند او نام دوستان پدرش را که اغلب در همان فاجعه ۱۱ سپتامبر مرده بودند میآورد.
این موضوع دیگر طبیعی و عادی نبود. جسیکا نام کسانی را به زبان میآورد که واقعا دوستان پدرش بودند اما او آنها را قبلا ملاقات نکرده بود. به مرور با بزرگتر شدن جسیکا تعداد ملاقات او با ارواح کم شد و حالا دیگر جسیکا نمیتواند با ارواح صحبت کند اما تمام جزئیات ملاقاتهای خود را به خاطر دارد. او تعریف میکند که هر بار پدر همراه با دوستانش به ملاقات او میآمدند و با او بازی میکردند و دوستان پدر مهربانانه خود را به او معرفی میکردند و او نیز از مصاحبت و بازی با آنها لذت میبرد.
با این وجود کارشناسان معتقدند حرفهای جسیکا دروغی بیش نیست و برای اسامی که این دختر در آن سن به زبان میآورد میگویند در حرفهای سابق میان مادر و پدر حتما این اسامی را شنیده و در بازیهای تخیلی خود آن را بیان میکرده است.