من پرستارم.یه شب برای خواب به یکی از اتاق های بخش که خیلی بزرگ تر از بقیه بود و مریض نداشت رفتم.به یه پایه سرم…

حدودا یک ماه پیش بود که به شهر مادریم رفتم . یه شهر کوچیک کنار کوه . شب خونه داییم بودم و تا دیر وقت…

عموی بابام که حدودا پیرمردی هفتاد ساله، مجنون، از لحاظ عقلی ناسالم و فوق العاده تنها بود، حدود ده سال پیش تو همون اتاق مخروبش…

داستانی رو که میخوام تعریف کنم داستانیه که واسه خودم اتفاق افتاد. ببخشید که داستانگوی خوبی نیستم و نمیتونم مثل خیلیا با هیجان واستون تعریف…

سلام ، من حدودا یک سال پیش به خاطر فشار بسیار زیاد ذهنی که روم بود در مدت ده روز چهارخواب دیدم که توی همشون…